پدر مادر ما متهمیم دکترعلی شریعتی
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

  

تو می گویی: نماز خواندن با خدا سخن گفتن است. تصورش را بکن کسی با مخاطبی مشغول حرف زدن باشد اما خودش نفهمد که دارد چه می گوید؟ فقط تمام کوشش اش این باشد که با دقت و وسواس مضحکی الفاظ و حروف را از مخارج اصلی اش صادر کند. اگر هنگام حرف زدن "ص" را "س" تلفظ کند حرف زدنش غلط می شود اما اگر اصلا نفهمد چه حرفهایی می زند و به مخاطبش چه می گوید غلط نمی شود .

اگر کسی روزی پنج بار و هر بار چند بار با مقدمات و تشریفات دقیق و حساس پیش شما بیاید و با حالتی ملتمسانه و عاجزانه و اصرار و زاری چیزی را از شما بخواهد و ببینید که با وسواس عجیبی و خواهش همیشگی خود را تلفظ می کند اما خودش نمی فهمد که چه درخواستی از شما دارد چه حالتی به شما دست می دهد؟ شما به او چه می دهید؟ و وقتی متوجه شدید که این کار برایش یک عادت شده و یا بعنوان وظیفه یا ترس از شما هم انجام می دهد دیگر چه می کنید؟ گوشتان را پنبه نمی کنید .

( برگرفته از کتاب : پدر ، مادر ، ما متهمیم ! نوشته زنده یاد مرحوم دکتر شهید شریعتی )




زندگی نامه ی دکتر علی شریعتی
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

 


دکتر علی شریعتی در مزینان خراسان متولد شد. مادرش زنی روستایی بود که مهربانی را بی دریغ نثار همه می کرد و علی حساسیت های لطیف انسانی، اقتدار روحی و صلابت عقیده اش را از مادرش به ودیعه گرفته بود.

پدر و مادر وی شخصیتی درونگرا داشتند و با زبان و به صورت ظاهری محبتشان را بروز نمی دادند. علی به سال 1319 – در سن هفت سالگی – در دبستان ابن یمین مشهد ثبت نام می کند. اما وقتی به دلیل بحرانی شدن اوضاع کشور، پدر وی خانواده اش را به ده می فرستد علی نیز ناچار مجدداً به مکتب می رود.

در دوره دبیرستان علی با فلسفه و عرفان آشنایی پیدا می کند، چنان که می گوید: مغزم در این زمانه با فلسفه رشد می کرد و دلم با عرفان داغ می شد و گر چه بزرگترهایم بیمناک شده بودند و خود نیز کم کم با یأس و درد آشنا می شدم، ولی به هر حال] از مطالعاتم[پر بودم و سیراب لذت...؛ با هر چند که کارم سخت است و دردم سخت و از هر چه شیرینی و شادی و بازی است محروم اما... این بس است که می فهم! خوب است... احمق نیستم.

شریعتی در 16 سالگی سیکل اول دبیرستان (کلاس نهم نظام قدیم) را به پایان رساند و وارد دانشسرای مقدماتی شد.

او دانشسرا را دوست نداشت و ترجیح می داد به هر طریق تحصیلات عالیه اش را بدون وقفه ادامه دهد، اما پدرش تأکید داشت که وی وارد دانشسرا شود؛ با گرفتن دیپلم از دانشسرای مقدماتی، علی در اداره فرهنگ استخدام شد. ضمن کار، در دبستان در کلاس های شبانه ادامه تحصیل داد و دیپلم کامل ادبی گرفت. در همان ایام در کنگره حقوق نیز شرکت کرد. علی به تحصیل در رشته ی فیزیک هم ابراز علاقه می کرد، اما مخالفت پدر، او را از پرداختن به آن باز داشت.

در مهرماه سال 1334 دانشکده علوم انسانی و ادبیات انسانی، دانشگاه مشهد با همت دانشمند بزرگ دکتر علی اکبر فیاض تاسیس و افتتاح شد. دکتر فیاض با دشواری و کمبود استاد، شروع به کار کرد. وی استادانی از تهران برای تدریس، به این دانشکده دعوت کرد. از جمله ی استادان این دوره دانشکده می توان از آقایان دکتر غلامحسین یوسفی، احمد خراسانی و حبیب اللهی نام برد. شرط ثبت نام در این دانشکده شرکت اجباری در تمام ساعات درسی بود و علی و چند نفر دیگر که در این ایام کارمند وزارت فرهنگ بودند، تقاضای ثبت نام کردند. رؤسای دانشکده طبق مقررات تقاضای آنها را رد کردند. اما آنها ساعاتی که می توانستند به صورت مستمع آزاد در کلاس ها شرکت می کردند و به اعتراضات مسوولین توجهی نشان نمی دادند.

در پی تشکیل جلسات متعدد مرحوم دکتر فیاض، رئیس دانشکده، با اعضای هیأت مدیره و هیأت علمی دانشکده و مکاتبه با مسؤولین دانشگاه تهران از این دانشجویان حمایت کرد و قرار شد در کلاس ها حضور یابند ودر پایان سال تحصیلی آنها اجازه یافتند در امتحانات شرکت نمایند. بدین ترتیب ادامه تحصیل کارمندان دولت قانونی شد و علی و دیگران توانستند همزمان با تدریس، به تحصیل ادامه دهند.



علی در دانشکده، مسوول انجمن ادبی دانشجویان بود. این محافل غالباً با شرکت استادان تشکیل می شد. در همین سال هاست که آثاری از اخوان ثالث مانند کتاب ارغنون (1330)، زمستان (1335) و آخر شاهنامه (1328) به چاپ رسید و او را سخت تحت تأثیر قرار داد. اخوان ثالث خود به نقل از آقای شفیعی کدکنی که از هم رشته های شریعتی در دانشکده بود، نقل کرده است: وقتی زمستان و چاووشی و آواز مرگ در تهران منتشر شد، به مشهد هم رسیده بود. مرحوم دکتر علی شریعتی اولین بار در دانشکده ادبیات مشهد، چاووشی را به درستی و رسایی تمام از بر، برای ما روایت کرد.

در این سالها علی خود نیز شروع به طبع آزمایی در شعر نو کرد که از نمونه های آن می توان از اشعاری چون «من چیستم؟» و «غریب» نام برد.

مجموعه این عوامل باعث شد تا وی نزد استادان دانشکده ، منزلت ادبی خاصی پیدا کند و این موقعیت خاص علی ، روابط ویژه ای میان او و استادان دیگر ایجاد کرده بود، شرکت فعال او در محافل ادبی مشهد، باعث می شد که با استادانش در خارج از دانشگاه نیز رابطه داشته باشد و به رغم حضور نامنظم در کلاس ها از درس عقب نیفتد و استادها نیز غیبت های مکرر او را نادیده بگیرند.

دکتر پوران شریعت رضوی در مورد از دواج با دکتر شریعتی می گوید: «اولین برخورد من با علی شریعتی، در اوایل دی ماه سال 1335، در کلاس درس در دانشکده ادبیات مشهد بود. مرحوم حبیب اللهی، استاد ادبیات فارسی ما که شاعر هم بود، روزی ضمن صحبت گفت: آیا می دانید که شما با نویسنده جوان و دانشمندی همکلاس هستید؟ می خواهم آقای علی شریعتی مزینانی را که کتاب «ابوذر غفاری» را ترجمه کرده و همچنین «تاریخ تکامل فلسفه» را نوشته، به شما معرفی نمایم و بعد اشاره کرد به علی شریعتی که عقب کلاس، بسیار آرام با لبخندی بر لب نشسته بود و گفت: آقا بلند شوید تا شما را ببینند، علی شریعتی برخاست و اظهار ادب نمود و دانشجویان برایش کف زدند.



در اولین برخورد، او را جوانی متواضع یافتم، بعدها در ارتباط های درسی او با سایر دانشجویان و کمک هایی که به همه می کرد – که من هم گاهی به این جمع می پیوستم – بیشتر با او، بینش و تفکرش آشنا می شدم. ولی او به گفته ی خودش، اولین دفعه با نام خانوادگی من، شریعت رضوی، پس از شهادت سه دانشجو در کریدور دانشکده فنی دانشگاه تهران در 16 آذر ماه 1332 آشنا می شود. خلقیات من با روحیات او بسیار متفاوت بود، منطقی بودم و واقعیتگرا، دوست دار نظم ، فعال و علاقمند به زندگی آرام، به خصوص بعد از ضربه ای که از شهادت برادر دومم، که درست مصادف با دوران جوانی من بود، خورده بودم، نیاز شدیدی به زندگی آرام داشتم. البته با جوی که بر خانواده ی ما حاکم بود نسبت به اوضاع اجتماعی و سرنوشت طبقات محروم جامعه غافل نبودم، اما نقش خود را در تغییر بنیادی آن ناچیز می انگاشتم، شاید هم آمادگی آن را نداشتم که مسؤولیت سنگینی بپذیرم، نقشی که الزامات و خطرات بیشماری داشت که تصور یکی از آنها ممکن بود مرا به کلی از میدان به در کند.

من وظیفه خود را محدود به کمک های مختلف مادی و معنوی به مردم و مستمندان وتوجه به مشکلات آنان می دانستم، ایده آل من از ازدواج و زندگی مشترک، بسیار کلاسیک بود.

استاد محمد تقی شریعتی(پدر علی) ترجیح می داد پسرشان با دختری ازدواج کند که خواسته هایش با محیط و شرایط خانوادگی آنها، انطباق داشته باشد و طبیعتاً انتخاب علی با سلیقه ی پدر و اطرافیانش سازگار نبود. ظاهراً او نسبت به هر چه گفته می شد و می گذشت، بی اعتنایی تحسین برانگیزی از خود نشان می داد. زیرا اطمینان داشت که انتخابش از روی احساس مطلق نیست، حتی در انتخاب همسر و علیرغم این که من چندین بار و با دلایل منطقی، به درخواست او جواب منفی داده بودم، او پاسخ می داد که هرگز نمی خواهد نظرش را بر من تحمیل کند. و به طور خلاصه او هرآنچه را که برایم مهم بود تأیید می کرد. می گفتم : «اول باید تحصیلاتم را تمام کنم»- و می ترسم ازدواج مانع ادامه تحصیلم بشود – علی می گفت:«خواست او هم همین است و غیر از این نمی خواهد، ولی ازدواج مانعی برای رسیدن به هدف نیست.»

او می گفت: « مخالف درک سنتی، از زن است و هرگز نخواهد گذاشت که ازدواج، مانع پیشرفت های من در زندگی گردد» و بعدها در زندگی مشترکمان عملاً نشان داد که به همه قول هایی که داده بود، وفادار است.

به هر حال، علی آنقدر با آرامش و متانت برخواسته ی خود پافشاری کرد و دو سال و نیم صبر کرد تا توانست رضایت من و خانواده اش را جلب کند و بالاخره، من هم با عشق و علاقه به او پاسخ مثبت دادم. اولین دفعه استاد محمد تقی شریعتی، خودشان با قرار قبلی به منزل ما آمدند و در این مورد با پدرم صحبت کردند و موافقت دو خانواده قطعی شد. شناخت و علاقه توانسته بود به همه اختلافات پایان دهد و پس از آمد و رفت هایی ازدواج سر گرفت. پدرش هم اهل تشریفات نبود و خود علی نیز از کسی در این مورد کمک نمی خواست، خودش به تنهایی دست به کار شد و کار تدارک مقدمات عروسی را به عهده گرفت.

به هر حال، روز انجام مراسم تعیین شد. و آقای حاج شیخ کاظم دامغانی، که از شخصیت های مذهبی مهم آن دوره و دوست استاد بود، به عنوان عاقد، تأکید کرد که مراسم باید در ساعت خجسته ده صبح روز 27 تیر ماه انجام گیرد. در آن روز، همه ی اقوام و دوستان قبل از ساعت تعیین شده، به خانه ی ما آمدند، اما داماد دست تنها، برای تهیه میوه و شیرینی رفته بود. همه با نگرانی منتظرش بودند تا اینکه او با سر و وضع نامرتب رسید و من که بسیار عصبی بودم، از او خواستم که لباسش را عوض کند و بالاخره مراسم عقد برگزار شد.

ورود من، به خانواده ای که جنبه های سنتی خود را تا حدودی حفظ کرده بود، برخلاف انتظار همگان به سهولت انجام گرفت. روحیه ی اجتماعی من، همراه با صمیمیت و سادگی روستایی مادر علی، با هم آمیخت و به زودی تمام تنشهای قبل از ازدواج فروکش کرد.

دکتر علی شریعتی پس از پایان دوره دانشکده و ارائه پایان نامه خود، نامه ای دریافت کرد که به او اطلاع می داد بورس دولتی شامل حالش شده و می تواند برای ادامه تحصیل به یکی از کشورهای اروپایی برود.

انتخاب محل تحصیل برای علی کار مشکلی نبود، زیرا هم استادان رفتن به فرانسه را به او پیشنهاد می کردند و هم آشنایی نسبی او با زبان فرانسه، این امکان را به وی می داد که تردید چندانی نداشته باشد. بدین ترتیب اوایل اردیبهشت ماه 1338 او رهسپار فرانسه شد.



پس از بازگشت از سوی اداره فرهنگ در سال 1343 حکم «انتساب» با رتبه ی چهار ِ آموزگاری برای او فرستاده شد. او در همین سال تقاضای انتقال از وزارت فرهنگ آموزش و پرورش به وزارت علوم را کرده بود. که جواب منفی دریافت می کند. در سال 44، پس از اعلام آگهی استخدام استادیاری در روزنامه، مجدداً تقاضای شرکت در آزمون استادیاری به می کند. از طرف اداره آموزش و پرورش نامه ای دریافت می کند که: نامه ی جناب عالی راجع به استادیاری به دانشکده ادبیات مشهد ارسال گردید.

و در نامه ی بعدی به او گفته می شود در اولین فرصت برای اطلاع از تاریخ امتحان مسابقه استادیاری رشته تاریخ دانشکده ادبیات مشهد به دفتر دانشکده ادبیات تهران مراجعه فرماید.

از سال 1345 دکتر به عنوان استادیار رشته تاریخ در دانشکده مشهد استخدام می شود. موضوعات اساسی تدریس او: تاریخ ایران، تاریخ و تمدن اسلامی و تاریخ تمدن های غیر اسلامی تقسیم می شد.

آثار شریعتی را می توان به سه رکن اندیشه ی وی استوار دانست: اجتماعیات- اسلامیات و کویریات . فهرست مجموعه آثار شریعتی به شرح زیر می باشد:

مجموعه آثار 1، با مخاطب های آشنا

مجموعه آثار 2، خودسازی انقلابی

مجموعه آثار 3 ، ابوذر

مجموعه آثار 4 ، بازگشت. بازگشت به خویش بازگشت به کدام خویش؟

مجموعه آثار5 ، ما و اقبال

مجموعه آثار 6، تحلیلی از مناسک حج

مجموعه آثار7 ، شیعه

مجموعه آثار8 ، نیاش

مجموعه آثار 9 ، تشیع علوی و تشیع صفوی

مجموعه آثار 10 ، جهت گیری طبقاتی در اسلام

مجموعه آثار11 ، تاریخ تمدن جلد یک

مجموعه آثار 12 ، تاریخ تمدن جلد دوم

مجموعه آثار 13 ، هبوط در کویر

مجموعه آثار 14 ، تاریخ و شناخت ادیان جلد اول

مجموعه آثار 15 ، تاریخ و شناخت ادیان جلد دوم

مجموعه آثار 16 ، اسلام شناسی 1 درسهای حسینیه ارشاد

مجموعه آثار 17 ، اسلام شناسی 2 درسهای حسینیه ارشاد

مجموعه آثار 18 ، اسلام شناسی 3 درسهای حسینیه ارشاد

مجموعه آثار 19 ، حسین وارث آدم

مجموعه آثار 20 ، چه باید کرد؟

مجموعه آثار 21 ، زن

مجموعه آثار 22 ، مذهب، علیه مذهب

مجموعه آثار 23 ، جهان بینی و ایدئولوژی

مجموعه آثار24 ، انسان

مجموعه آثار25 ، انسانی بی خود

مجموعه آثار26 ، علی

مجموعه آثار27 ، بازشناسی هویت ایرانی – اسلامی

مجموعه آثار28 ، روش شناخت اسلام

مجموعه آثار29 ، میعاد با ابراهیم

مجموعه آثار30 ، اسلام شناسی

مجموعه آثار31 ، ویژگی های قرون جدید

مجموعه آثار32 ، هنر

مجموعه آثار33 ، گفتگو های تنهایی بخش اول و دوم

مجموعه آثار34 ، نامه ها

مجموعه آثار35 ، آثار گونه گون بخش اول

مجموعه آثار36 ، آثار گونه گون بخش دوم

دکترشریعتی روز 26 اردبیهشت سال 1356 از ایران به مقصد بلژیک سفر کرد ، وی دو یا سه روز در هتل بین المللی بروکسل اقامت کرد و بعد تصمیم گرفت به انگلیس برود.

دکتر علی شریعتی مزینانی: مجاهد بزرگ، جامعه شناس برجسته و اسلام شناس به طور مرموزی در 29 خرداد سال 1356 (15 ژوئن سال 1977) در انگلستان به شهادت رسید.

روزنامه پست انتلی در تاریخ 14 سپتامبر 1978 نوشت: مرگ شریعتی که تصور می رفت بر اثر سکته قلبی باشد در پرده ابهام است ؛ به طوری که بعداً معلوم شد که وی به شهادت رسیده است.

 



وصیعت نا مه ی دکتر علی شریعتی
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

 


امروز دوشنبه سیزدهم بهمن ماه پس از یک هفته رنج بیهوده و دیدار چهره های بیهوده تر و شخصیت های مدرج ، گذرنامه را گرفتم و برای چهارشنبه جا رزرو کردم.........

عازم سفرم و به حکم شرع ،در این سفر باید وصیت کنم. وصیت یک معلم که از هیجده سالگی تا امروز ، جز تعلیم کاری نکرده و جز رنج چیزی نیندوخته است ، چه خواهد بود؟ جز اینکه همه قرض هایم را از اشخاص و از بانکها با نهایت سخاوت و بی دریغی « تماما » واگذار می کنم به همسرم که از حقوقم ( اگر پس از فوت قطع نکردند ) و حقوق اش و فروش کتابهایم و نوشته هایم و آنچه دارم و ندارم ، بپردازد.......

من می دانستم که به جای کار در فلسفه و جامعه شناسی و تاریخ اگر آرایش می خواندم یا بانکداری و یا گاوداری ، امروز وصیتنامه ام به جای یک انشای ادبی ، شده بود صورتی مبسوط از سهام و املاک و منازل و و مغازه ها و شرکت ها و دم و دستگاهها که تکلیفش را باید معلوم می کردم و مثل حال « به جای اقلام » الفاظ ردیف نمی کردم......

فرزندم ! تو می توانی  « هر گونه بودن » را که بخواهی باشی ، انتخاب کنی. اما آزادی انتخاب تو در چهارچوب حدود انسان بودن محصور است. با هر انتخاب باید انسان بودن نیز همراه باشد وگر نه دیگر از آزادی و انتخاب سخن گفتن بی معنی است ، که این کلمات ویژه خداست و انسان و دیگر هیچ کس......

تو هر چه می خواهی باش ، اما آدم باش . اگر پیاده هم شده است سفر کن . در ماندن می پوسی . هجرت کلمه بزرگی در تاریخ « شدن » انسان ها و تمدن هاست . اروپا را ببین . اما وقتی ایران را دیده باشی ، وگر نه کور رفته ای ، کر باز گشته ای....

اما تو ، سوسن ساده مهربان احساساتی زیباشناس منظم و دقیق ، و تو ، سارای رند عمیق عصیانگر مستقل ! برای شما هیچ توصیه ای ندارم . در برابر این تند بادی که بر آینده پیش ساخته شما می وزد ، کلمات که تنها امکاناتی است که اکنون در اختار دارم ، چه کاری می توانند کرد؟..........

و اما تو همسرم ، چه سفارشی می توان به تو داشت ؟ تو که با از دست دادن من هیچ کس را در زندگی کردن از دست نداده ای . نبودن من خلایی در میان داشتن های تو پدید نمی آورد ، و با این حال که چنان تصویری از روح من در ذهن خود رسم کرده ای ، وفای محکم و دوستی استوار و خدشه ناپذیرت به این چنین منی ، نشانه روح پر از صداقت و پاکی و انسانیت توست..........

آرزوی دیگرم این بود که یک سهم آب و زمین از کاهه بخرم به نام مادرم وقف کنم و درآمدش صرف هزینه تحصیل شاگردان ممتاز مدرسه این ده شود که در سبزوار تحصیلات شان را تا سیکل  یا دیپلم  ادامه دهند.....

و خدا را سپاس می گزارم که عمر را  به خواندن و نوشتن و گفتن گذراندم که بهترین « شغل » را در زندگی ، مبارزه برای آزادی مردم و نجات ملتم می دانستم  و اگر این دست نداد بهترین شغل یک آدم خوب ، معلمی است و نویسندگی  و من از هیجده سالگی کارم این هر دو...........

و آخرین وصیتم به نسل جوانی که وابسته آنم ، و از آن میان به خصوص روشنفکران و از این میان بالاخص شاگردانم که هیچ وقت جوانان روشنفکر همچون امروز نمی توانسته اند به سادگی ، مقامات حساس و موفقیت های سنگین به دست آورند ، اما آنچه که در این معامله از دست می دهند ، بسیار گرانبها تر از آن چیزی است که بدست می آورند. و دیگر این سخن لاادری فرنگی که در ماندن من سخت سهیم بوده است که « شرافت مرد همچون بکارت یک زن است . اگر یک بار لکه دار شد دیگر هیچ چیز جبرانش را نمی تواند . »

« علی شریعتی »



فاطمه زهرا (س) از دیدگاه دکتر علی شریعتی
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

 

نمیدانم از او چه بگویم؟ چگونه بگویم؟

خواستم از «بوسوئه» تقلید کنم ، خطیب نامور فرانسه که روزی در مجلسی با حضور لوئی ، از «مریم» سخن میگفت.

گفت: هزار و هفتصد سال است که همه سخنوران عالم درباره مریم داد سخن داده اند.

هزار و هفتصد سال است که همه فیلسوفان و متفکران ملت ها در شرق و غرب ، ارزشهای مریم را بیان کرده اند.

هزار و هفتصد سال است که شاعران جهان در ستایش مریم همه ذوق و قدرت خلاقه شان را بکار گرفته اند.

هزار و هفتصد سال است که همه هنرمندان ،چهره نگاران ،پیکره سازان بشر ، در نشان دادن سیما و حالات مریم هنرمندی های اعجازگر کرده اند.

اما مجموعه گفته ها و اندیشه ها و کوششها و هنرمندیهای همه در طول این قرنهای بسیار ، به اندازه این یک کلمه نتوانسته اند عظمت های مریم را بازگویند که:

«مریم مادر عیسی است» 

   و من خواستم با چنین شیوه ای از فاطمه بگویم.

            باز درماندم:

   خواستم بگویم که:

فاطمه دختر خدیجه بزرگ است.

   دیدم که فاطمه نیست.

   خواستم بگویم که:

فاطمه دختر محمد(ص) است.

   دیدم که فاطمه نیست.

   خواستم بگویم که:

فاطمه همسر علی است.

   دیدم که فاطمه نیست.

   خواستم بگویم که:

فاطمه مادر حسین است.

   دیدم که فاطمه نیست.

   خواستم بگویم که:

فاطمه مادر زینب است.

   باز دیدم که فاطمه نیست.

   نه ، اینها همه هست و این همه فاطمه نیست.

«فاطمه،فاطمه است»


سخنان دکتر علی شریعتی
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

 

من چیستم ؟

افسانه ای خموش در آغوش صد فریب

گرد فریب خورده ای از عشوه نسیم

خشمی که خفته در پس هر درد خنده ای

رازی نهفته در دل شب های جنگلی

من چیستم ؟

فریادهای خشم به زنجیر بسته ای

بهت نگاه خاطره آمیز یک جنون

زهری چکیده از بن دندان صد امید

دشنام پست قحبه ی بدکار روزگار

من چیستم ؟

برجا ز کاروان سبک بار آرزو

خاکستری به راه

گم کرده مرغ دربه دری راه آشیان

اندر شب سیاه

من چیستم ؟

یک لکه ای ز ننگ به دامان زندگی

وز ننگ زندگانی آلوده دامنی

یک ضجه ی شکسته به حلقوم بی کسی

راز نگفته ای و سرود نخوانده ای

من چیستم ؟

لبخند پر ملامت پاییزی غروب

در جستجوی شب

یک شبنم فتاده به چنگ شب حیات

گمنام و بی نشان

در آرزوی سر زدن آفتاب مرگ